معرفي آرشيو آنلاين چند نشريه محبوب داخل ايران

دوري از وطن و بي خبري از جو مطبوعاتي و دغدغه هاي فعلي حوزه انديشه در ايران مجبورم كرد تا براي پيگيري مطالب نشرياتي كه در ايران دنبال ميكردم، دست به دامن اينترنت شوم.كه البته چيزهاي دندون گيري هم بدست آوردم و تونستم سايت چند تا از مجلات محبوبم رو پيدا كنم:

سايت نشريه اطلاعات حكمت و معرفت

آرشيو نشريات همشهري

آرشيو نشريه چلچراغ

و همچنين علاوه بر اينها، يك منبع آنلاين خوب براي بررسي كتب و نشريات قديمي و خطي:

كتابخانه ديجيتال سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران

سپتامبر 17, 2010 at 3:00 ق.ظ. ۱ دیدگاه

براي پدرم….

عمري در حق پدرم بد كردم. عمري از دست من بدي ديد و زجر كشيد. يك عمر مظلومانه و بدون اينكه صدايش در بيايد برايم همه كاري كرد. باورتان نميشود، اما حقيقت دارد. بدي هايي در حق پدرم كرده ام كه حتي از فكر كردن به آنها احساس شرمندگي ميكنم.
(خدايا! نميشه برگرديم به گذشته ها تا بتونم جبران كنم. اينجوري حداقل پيش خودم سرافكنده نيستم.
خدا، حداقل از اين زجري كه ميكشم نجاتم بده. نجاتم بده…. )
ما ايراني ها اصطلاحي داريم با اين عنوان: «جان خود را قربان كسي كردن». كه اين اصطلاح را هميشه و بدون توجه به محتواي آن به كار ميبريم. بدون اينكه موقع گفتن آن، واقعا بدانيم كه داريم چه ميگوييم، و اين «قربان شما»يي كه ميگوييم، يعني حاضرم بميريم براي شما.

الان من به جايي رسيده ام كه؛ با تمام وجود حاضرم بميريم، براي پدرم….


آگوست 21, 2010 at 5:37 ق.ظ. 2 دیدگاه

شب من، شب «بي تو» ….

اولين شب غربت را تماماً با آهنگ «بي تو» سياوش قميشي گذراندم. شايد دويست بار اين آهنگ، تكرار شد و خواند. نمي دام چه مرگم شده بود. آنهمه دردسر، آنهمه به اينور و آنور زدن تا رها شوي، و در نهايت رها ميشوي. و حالا كه رها شدي، دلت ميگيرد!! مضحك است. مضحك….

آهنگ جديد و بي نظيري از خواننده نوستالژيك نوجواني ما (سياوش قميشي) همدم ديشبم بود.
اينهم قسمتي از متن اين آهنگ:

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین….
دوتا دور افتاده ی تنها نشین

عاقبت جدا شدن دستای ما….
گم شدیم تو غربت غریبه ها

آخر اون همه لبخند و سرود….
چشمای پر حسادته زمونه بود

ژوئیه 29, 2010 at 2:28 ب.ظ. 2 دیدگاه

خداحافظ سوسيس!

نميدونم بار ديگري كه پا به اين مملكت خواهم گذاشت در چه حالي خواهم بود و اين كشور در چه وضعيتي قرار خواهد داشت.
فعلا اما اگر بگويم دارم فرار ميكنم از اين كشور، دروغ نگفته ام. فرار ميكنم از همه چيز و همه كس كه در ايران بود و من با آن روبرو شدم يا نشدم!! فرار ميكنم يا فراموش ميكنم.
فراموش ميكنم ايران را؛ كشوري كه به من هيچ چيز نداد جز فقر و عقب ماندگي و محروميت از چيزهايي كه همه دنيا از آن برخوردار بود. كشوري كه ميخواستيم آبادش كنيم، ولي عمر و زندگي خودمان به باد رفت. كشوري كه نصيب ما از آن، يك برچسب «تروريست» بود و بس. مملكتي كه «زير آسمان آن، فقط مرگ را به مساوات تقسيم ميكردند»!
ميخواهم فراموش كنم كه عاشق شدم و عاشق بودم. فراموش كنم ناكامي را. فراموش كنم خيانتي را كه نگاهم به دنيا را تلخ كرده. تلخي قهوه اي كه هنوز هم شيرين نشده است.
ميخواهم و ميخواهم كه فراموش كنم آخرين نگاه هاي «ندا» را كه هر بار مو بر تنم سيخ ميكند. ميخواهم فراموش كنم كه ندايي بود، و ندايي مرد!
ميخواهم فراموش كنم خون يكي يكي دوستانم را كه به پاي اين خاك نفرين شده ريخته شد و اين خاك هنوز كه هنوز است سيراب نشده! اجداد ما خونهاي زيادي ريخته اند، يكي در هند، ديگري در يونان، آن ديگري در فلان جا و بهمان كشور. حالا حالاها بايد خون بدهيم تا حسابمان با تاريخ صاف و تسويه شود!!
خلاصه اينكه ميخواهم همه چيز را فراموش كنم. از ميزهاي چهار نفري مدرسه ابتدايي تا «سلام سوسيس» مورچه و مورچه خوار، از مجله «گل آقا» تا دوم خرداد 76، از شاگرد اول مدارس سمپاد تا دزديدن پول از جيب بابا براي خريدن لواشك و تمر هندي، از همه چيز تا همه كس…..
خداحافظ ايران! اي مملكت نفرين شده….
يادگاري من به تو، تنها «همين» چند قطره اشك! يادت بماند….
….

ژوئیه 26, 2010 at 10:51 ب.ظ. 5 دیدگاه

به بهشت نمي روم…

از مادرم دورم، در روز مادر.

به اين قسمت از اشعار حسين پناهي بسنده ميكنم كه:

«به بهشت نمي روم،

اگر مادرم آنجا نباشد».

جون 3, 2010 at 11:39 ب.ظ. 5 دیدگاه

Older Posts